
قاضی روی میز خم شد:خب دخترم،دلت می خواهدبامادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد چشم گرداند،چندلحظه به زن ومرد خیره ماند
قاضی از مرد وزن خواست که برای چنددقیقه دادگاه را ترک کنند
دخترک با نگاه،رفتن آنها را دنبال کرد تا دربسته شد
قاضی از جا بلند شد،رفت رو روی صندلی کنار دخترک نشست:خب؟
دخترک آه کشید:گیج شدم
قاضی خم شد وهمانطور که موی اورا نوازش می کرد،پرسید:چرا؟
دخترک رو به او کرد:آخه سارا میگه خودمو نصف کنم.یه نصف رو بدم به پدرم ونصف دیگه رو بدم به مادرم اینطوری هیچکدوم تنها نمی مونن مگه نه؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
الهه ... نمکدون 
ساعت17:01---17 تير 1393
سلام تاوان
اگه ناراحت نمیشی این پست چشم رو اذیت میکنه رنگ زرد روی زمینه سفید... همون زمینه اصلی مشکی جالبتر بود
از کیفیت پست کم میکنه پاسخ:خیلیییییییییییییی ممنون اصلا بگو برو بمیر این که چیزی نیس چرا ناراحت بشم
|